صفحه اصلی

چرا مدیتیش و مایندفولنس برای برخی اثربخشی ندارد؟

درحالی که شواهد پژوهشی زیادی وجود دارد که انجام روزانه تمرین های مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی) اثربخشی قابل توجهی در خصوص طیف بسیار گسترده‌ای از مسایل مربوط به روان دارد، اما در برخی موارد گزارش‌هایی شنیده می‌شود که انجام این تمرین‌ها اثر چندانی برای ما نداشته است.

دکتر پیمان دوستی

ممکن است شما تصور کنید که مدیتیشن و مایندفولنس، هم معنی یکدیگر هستند، اما در واقع چنین نیست. مدیتیشن هم یک نوع از مایندفولنس است، اما مایندفولنس شامل مجموعه گسترده‌تری است و تمرین‌های رسمی و غیر رسمی مدیتیشن فقط بخشی از مایندفولنس هستند.

امروزه ما می‌دانیم که انجام پیوسته تمرین‌های مایندفولنس از هر نوعی، اثربخشی قابل توجهی در خصوص مشکلات اضطرابی، وسواس، افسردگی و طیفی از مشکلات مربوط به روان دارد، با این حال برخی موارد افراد در انجام این تمرین‌ها با چالش‌هایی مواجه می‌شوند یا اثربخشی مورد نظر را دریافت نمی‌کنند.

در اینجا به برخی از دلایل این امر اشاره می‌شود:

نکته اول این است که بسیاری از افراد، درک درستی از چرایی انجام این تمرین‌ها ندارند. بسیاری تصور می‌کنند که مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی) به معنی لذت بردن از لحظه حال می‌باشد، این امر در حالی است که هدف این تمرین‌ها لذت بردن نمی‌باشد. آنچه در این تمرین‌ها اهمیت دارد، تجربه همه آن چیزی است که در لحظه اتفاق می‌افتد و در این تجربه، توجهی آگاهانه داشتن به آنچه در حال رخ دادن است. در واقع یک خود متعالی که از آنچه در حال رخ دادن است آگاه است. خودی که آگاه و هشیار است و آگاهانه نظاره گر تجارب ماست. ممکن است آنچه در حال رخ دادن است، تجربه غم، ترس یا اضطراب باشد. پس هدف لذت بردن از لحظه حال نیست، بلکه صرفا هدف توجهی آگاهانه داشتن به هر آنچه در لحظه حال رخ می‌دهد است.

نکته دوم این است که بسیاری افراد این تمرین‌ها را با قصد از بین بردن احساس‌های خود انجام می‌دهند و آن را با ریلکسیشن اشتباه می‌گیرند. درحالی که هدف ریلکسیشن، آرام سازی شماست، تمرین‌های مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی) به دنبال آرام سازی شما نیست، بلکه یک برانگیختگی توجه به شکلی آگاهانه و نه به شکل خلبان خودکار مد نظر است. یعنی ما به شکلی آگاهانه توجه خود را هدایت کنیم، نه اینکه به صورت خودکار این اتفاق رخ دهد. شواهد پژوهشی نشان می‌دهد که انجام مداوم تمرین‌های مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی) می‌تواند موجب تغییرات فیزیولوژیکی در برخی قسمت‌های مغز شود. دقت داشته باشید که اگر تمرین‌های مایندفولنس را با قصد آرام سازی خودتان انجام می‌دهید، در واقع شما با این تمرین عمل اجتناب انجام داده‌اید و یافته‌های پژوهشی نشان می‌دهد اجتناب از تجربه هیجان‌ها به هر شیوه‌ای (حتی اگر با تمرین‌های روان‌شناسی باشد) باعث شدت یافتن آنها در طولانی مدت می‌شود. پس دقت داشته باشید که هدف این تمرین‌ها آرام سازی و اجتناب از تجربه هیجان‌ها نیست،‌ بلکه برعکس، هدف آنها تجربه کردن افکار و هیجان‌ها به شیوه‌ای آگاهانه و بدون قضاوت کردن است.

نکته سوم این است که هرچند در تمرین‌های رسمی مایندفولنس ممکن است شما نیاز به شرایط خاصی برای انجام تمرین‌ داشته باشید، اما لزومی ندارد همیشه تمرین های رسمی انجام دهید. برخی افراد تصور می‌کنند که برای انجام تمرین نیازمند یک فضای ساکت و با آرامش هستند و چون این شرایط همیشه محیا نیست، نمی‌توانند تمرین انجام دهند. با این حال، باید بگویم که شما در هر لحظه که به شکل آگاهانه توجه می‌کنید و متوجه این توجه کردن خودتان هستید، در واقع تمرین مایندفولنس انجام داده‌اید، حتی اگر در فضای بسیار شلوغی این کار را انجام می‌دهید.

رابطه بین توجه آگاهی (ذهن آگاهی)، افسردگی، اضطراب و استرس: نقش واسطه ای خودکارآمدی

این مطالعه از برخی معیارهای خودگزارشی برای بررسی ارتباط بین توجه آگاهی (ذهن آگاهی)، خودکارآمدی، اضطراب، افسردگی و استرس استفاده کرد.

پراوین کومارشارما و راجیو کومرا/ ترجمه دکتر پیمان دوستی

ما مقیاس تجدیدنظر شده توجه آگاهی (ذهن آگاهی) شناختی و عاطفی (CAMS-R)، مقیاس جدید خودکارآمدی عمومی (NGSE) و مقیاس استرس اضطراب افسردگی (DASS21) را برای یک نمونه غیر بالینی از متخصصان فناوری اطلاعات هند (۳۸۲ = n) اجرا کردیم.

یافته ها نشان داد که توجه آگاهی (ذهن آگاهی) با خودکارآمدی رابطه مثبت دارد، در حالی که با اضطراب، استرس و افسردگی رابطه منفی دارد (این بدان معناست که افرادی که به طور پیوسته تمرین های مایندفولنس (توجه آگاهی) انجام می دهند،‌ خودکارآمدی بیشتر و اضطراب، استرس و افسردگی کمتری را تجربه می کنند).

علاوه بر این، خودکارآمدی با اضطراب، استرس و افسردگی رابطه منفی داشت (بدان معنا که افرادی که خودکارآمدی بیشتری دارند، اضطراب،‌استرس و افسردگی کمتری را تجربه می کنند).

این مطالعه توسط محققین گروه علوم انسانی و اجتماعی، موسسه Jaypee هند ( پراوین کومارشارما و راجیو کومرا) صورت گرفته است.

عناصر ACT در درمان درد مزمن

رویکرد سنتی درمان شناختی رفتاری (CBT) برای درمان درد مزمن سعی در کاهش رفتارهای درد و افزایش رفتارهای سالمت محور دارد. ACT رویکرد متفاوتی به پدیده درد مزمن دارد که با ایجاد انعطاف‌پذیری روان‌شناختی در زمینه ارزش‌های مراجع مشخص می‌شود. چندین مفهوم در درک رویکرد ACT نسبت به درد مزمن مهم هستند.

دکتر جوآن دال/ ترجمه دکتر پیمان دوستی

۱. اجتناب تجربه‌ای از درد

اجتناب تجربه‌ای عبارت است از ارزیابی منفی و عدم تمایل به حفظ تماس با تجربیات درونی، مانند احساسات بدنی، هیجان‌ها، شناخت‌ها و امیال، و تلاش برای اجتناب، فرار، تغییر یا پایان دادن به این تجربیات، حتی زمانی که انجام این کار مضر است (هیز، ویلسون، گیفورد، فولت و استروسال، ۱۹۹۶). به طور معمول، زمانی که احساس درد می‌کنیم، سیستم عصبی سمپاتیک هشدار می‌دهد و قبل از اینکه زمانی برای فکر کردن داشته باشیم، از درد اجتناب کرده یا از آن فرار می‌کنیم.

این رفلکس (بازتاب)، برای بقا ضروری است. علاوه بر این، انسان می‌تواند درد را تصور کند و طوری به آن واکنش نشان دهد که گویی واقعاً وجود دارد. به عنوان مثال، ما از این فکر که دندان‌هایمان را سوراخ کنیم هول می‌کنیم، اگرچه هیچ مته‌ای وجود نداشته باشد. زمانی که تپش قلب خود را احساس می‌کنیم، ممکن است بترسیم، یا اگر انتظار درد داریم، دچار تنش و دلهره شویم. اگر به این افکار، احساسات و انتظارات در مورد درد، با اجتناب، فرار یا مقاومت واکنش نشان دهیم، ممکن است مشکلات بیشتری ایجاد کنیم.

برای مثال، ممکن است از موقعیت‌ها یا فعالیت‌هایی که برای سلامتی ما ضروری هستند، مانند رفتن به دندانپزشکی یا انجام ورزش‌های هوازی اجتناب کنیم. هر چه بیشتر سعی کنیم از درد و موقعیت‌ها، افکار و فعالیت‌های مرتبط دوری کنیم، زندگی ما محدودتر می‌شود. یکی از اهداف ACT در درمان درد مزمن این است که مراجع بپذیرد درد یک احساس طبیعی و اجتناب ناپذیر است و برای همه ما که زندگی می‌کنیم، به وجود می‌آید. اضطراب و ترس، واکنش‌های طبیعی به درد هستند و همچنین آنها طبیعی و اجتناب ناپذیر هستند. با استفاده از تمرین‌های توجه‌آگاهی، مراجع می‌تواند یاد بگیرد که احساس درد را به‌عنوان سیگنال‌های هشدار دهنده طبیعی فیزیکی یا به عنوان بخشی از وضعیت درد مزمن مداوم خود، ببیند. مراجع یاد می‌گیرد که گرایش طبیعی به فرار یا اجتناب از درد را مشاهده کند. حضور در این فرآیند توانایی انتخاب فعال درباره اینکه اجتناب یا مواجهه شدن در معرض تجربه درد عملکرد بهتری دارد را بهبود می‌بخشد.

۲. ذهن نوشته‌های (ذهنیت‌های) دردناک

در مدل ACT، گاهی اوقات به ذهن انسان “ماشین خورده نشو” می‌گویند. وظیفه ذهن، مقایسه، ارزیابی، قضاوت، یادآوری خطرات و شکست‌های گذشته و هشدار در مورد فجایع احتمالی آینده است. به محض اینکه مغز احساس درد را درک کرد، ذهن شروع به تولید شناخت یا «متن‌نامه» درباره درد می‌کند. این ذهن نوشته‌ها (ذهنیت‌ها) شامل افکاری در مورد علل درد و قوانینی است که هدف آنها محافظت دربرابر درد بیشتر است. قوانین متداول شامل مضامین زیر است: “کسی که درد شما را دارد نمی‌تواند کار کند”، “قبل از انجام هر کار دیگری، اول از درد خود مراقبت کنید”، “هر گونه فعالیت بدنی ممکن است باعث درد بیشتر شود” و “تا زمانی که از درد خلاص نشده‌اید، از هر گونه استرس یا خواسته‌ای که دارید اجتناب کنید». قوانینی مانند این کمک می‌کنند که زندگی با اجتناب از درد و ناتوانی در حرکت به جهت‌های ارزشمند مشخص شود.

اگر مراجع با این باورها آمیخته شود، بدون توجه به درمان، بعید است رفتار او تغییر کند. یکی از اهداف ACT این است که مراجع از این ذهنیت‌ها (ذهن نوشته‌ها) جدا شود (گسلش ایجاد شود). مراجع از طریق تمرین‌های توجه‌آگاهی می‌آموزد که چشم‌انداز خود مشاهده‌گر را اتخاذ کند. از این چشم‌انداز، مراجع یاد می‌گیرد که فیلمنامه‌هایی را که ذهن تولید می‌کند مشاهده کند و از آنها جدا شود. یعنی مراجع یاد می‌گیرد که: «من افکار دارم، اما افکار، من نیستند، احساسات دارم اما احساسات، من نیستند. من از همه این مولفه‌ها بسیار بزرگتر هستم و مجبور نیستم تحت کنترل افکار و احساساتم باشم.”

۳. بیماری ارزش‌ها

در مدل ACT، بیماری ارزش‌ها وضعیتی است که زمانی ایجاد می‌شود که فرد فعالیت‌های ارزشمند خود را به منظور کاهش علائم درد، متوقف می‌کند. از آنجایی که مدیریت درد زمان زیادی از فرد را اشغال می‌کند، سایر فعالیت‌های ارزشمند نادیده گرفته می‌شوند. برای اکثر مردم، فعالیت‌های ارزشمند مانند تماس اجتماعی، ورزش، روابط صمیمانه، فرزندپروری، کار حرفه‌ای یا مشارکت اجتماعی، به زندگی معنا می‌بخشد. با غفلت از این فعالیت‌های تقویت‌کننده طبیعی، ما با خطر از دست دادن آن چیزی که معنی‌دار است روبرو می‌شویم و افسردگی را تجربه می‌کنیم. وقتی مدیریت درد به وظیفه اصلی ما تبدیل می‌شود، احتمالاً از «بیماری ارزش‌ها» رنج می‌بریم.

چندین تمرین را می‌توان برای کمک به مراجع برای شناسایی ارزش‌های ثابت طولانی مدت استفاده کرد. یکی از روش‌هایی که اغلب در ACT استفاده می‌شود، ایجاد قطب‌نمای زندگی مراجع است. این روش در مثال موردی بعدی توضیح داده خواهد شد. هدف از ساخت قطب نما این است که به مراجع کمک کند تا مسیرهای ارزشمند زندگی خود را به طور مداوم بیان کند و ببیند که واقعاً امروز چگونه زندگی می‌کند. همچنین قطب نمای زندگی موانع یا دلایل کلامی‌ای را روشن می‌کند که چرا مراجع معتقد است نمی‌تواند در جهت‌های ارزشمند حرکت کند.

تمرین دیگری که برای شناسایی مسیرهای ارزشمند ایجاد کرده‌ایم، تمرین مراسم تشییع جنازه است. از مراجع خواسته می‌شود تصور کند که در مراسم تشییع جنازه خودش حضور دارد. به او گفته می‌شود که ۵ یا ۶ نفر را که بیشتر مایل است در آن مراسم حضور داشته باشند، دعوت کند. تمرین دارای سه بخش است. در بخش اول، مراجع بیان می‌کند که می‌ترسد عزیزانش هنگام خداحافظی چه فکری درباره او کنند. در بخش دوم، مراجع به صحبت‌های عزیزانش که ترس‌های او را بیان می‌کنند، گوش می‌دهد. در قسمت پایانی، مراجع فرصتی دوباره پیدا می‌کند و به او گفته می‌شود که مستقیماً با هر یک از عزیزانش صحبت کند. از مراجع خواسته می‌شود تا بیان کند که می‌خواهد چه نوع رابطه‌ای با هر یک از عزیزانش داشته باشد و همچنین در رابطه با آنچه که اکنون برای ایجاد آن رابطه با عزیزانش مایل است انجام دهد، تعهد ایجاد کند. اقدام متعهدانه یا «ارزش‌گذاری» به عباراتی عمومی درباره انجام هر کاری برای شروع حرکت در جهت‌های ارزشمند، اشاره دارد. برای مراجعی که می‌خواهد مدیریت درد داشته باشد، این تمرین شکاف بین ارزش‌های بسیار مهم و فعالیت‌های مربوط به مدیریت درد را آشکار می‌کند.


مروری بر ACT برای درد مزمن

درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT؛ هیز، استروسال و ویلسون[۱]، ۱۹۹۹) یک رویکرد مبتنی بر پذیرش و توجه‌آگاهی[۲] است که می‌تواند در بسیاری از مشکلات و اختلالات، از جمله درد مزمن، مورد استفاده قرار گیرد. به نظر می‌رسد یک ابزار درمانی قدرتمند است که می‌تواند رنج را هم برای مراجعین و هم برای متخصصین درمانی کاهش دهد.

دکتر جوآن دال/ ترجمه دکتر پیمان دوستی

ACT بر مشاهده افکار و احساسات همانطور که هستند، بدون تلاش برای تغییر آنها، و رفتار به شیوه‌های سازگار با اهداف ارزشمند و مسیرهای زندگی تأکید می‌کند. ACT در چندین مطالعه اخیر نتایج امیدوار کننده ای را نشان داده است (باخ و هیز[۳]، ۲۰۰۰؛ باند و بانس[۴]، ۲۰۰۰؛ دال، ویلسون و نیلسون[۵]، در حال چاپ؛ مک کراکن، وولز و اکلستون[۶]، ۲۰۰۴؛ زتل[۷]، ۲۰۰۳).

فرض اساسی ACT در مورد درد مزمن این است که در حالی که درد آزار دهنده است، این مبارزه با درد است که باعث رنج می‌شود. احساس درد به خودی خود یک رفلکس (بازتاب) بدون قید و شرط است که وظیفه هشدار دادن نسبت به خطر یا آسیب بافت را بر عهده دارد. احساس مهلک درد برای بقای ما حیاتی است. همین امر در مورد دردهای عاطفی نیز صدق می‌کند، مانند “قلب شکسته” ما که از مرگ یکی از عزیزان یا از دست دادن رابطه احساس می‌کنیم. ما می‌دانیم که طبیعی و لازم است که چنین دردی را در مراسم عزاداری احساس کنیم تا بتوانیم زندگی خود را التیام داده و ادامه دهیم. در مورد درد مزمن، ممکن است عوامل ایجاد کننده و نگهدارنده نامشخص باشد و تلاش برای کاهش یا از بین بردن درد ناموفق باشد. در این موارد، تلاش‌های مداوم برای کنترل درد ممکن است ناسازگار باشد، به ویژه اگر عوارض جانبی ناخواسته ایجاد کنند یا از درگیر شدن در فعالیت‌های ارزشمند مانند کار، خانواده یا مشارکت اجتماعی، جلوگیری کنند (مک کراکن، کارسون، اکلستون و کیف[۸]، ۲۰۰۴).

مک کراکن و همکاران (۲۰۰۴)، در توسعه پرسشنامه پذیرش درد مزمن (CPAQ)، نشان دادند که دو جنبه اصلی پذیرش درد مهم می‌باشد: ۱) تمایل به تجربه درد و ۲) مشارکت در فعالیت‌های ارزشمند زندگی، حتی در مواجهه با درد. پذیرش درد با خودارزیابی کمتر شدت درد، خود ارزیابی کمتر افسردگی و اضطراب مربوط به درد، توانایی بدنی و اجتماعی بیشتر، اجتناب کمتر از درد و وضعیت بهتر کار مرتبط بود. همچنین این مطالعه نشان داد که پذیرش درد با شدت درد ارتباطی ندارد. به عبارت دیگر، این افرادِ با درد کمتر نبودند که بیشتر تمایل به پذیرش درد داشتند. علاوه بر این، مطالعات آزمایشگاهی با جمعیت‌های بالینی و غیر بالینی (به عنوان مثال گوتیرز، لوچیانو، رودریگز و فینک[۹]، در حال چاپ؛ هیز و همکاران، ۱۹۹۹؛ لویت، براون، اورسیلو، و بارلو[۱۰]، در حال چاپ) نشان داده است که تکنیک‌های پذیرش مورد استفاده در ACT (مانند مشاهده و پذیرش افکار و احساسات همانطور که هستند) تحمل بیشتری در برابر درد و ناراحتی حاد نسبت به روش‌های سنتی کنترل درد، مانند حواس پرتی و بازسازی شناختی دارد.

میزان تحمل درد با مدت زمان تحمل و زمان بهبودی از اشکال مختلف ناراحتی مانند نگه داشتن دست در آب یخ یا استنشاق هوای غنی شده با دی اکسید کربن که باعث ایجاد احساسات فیزیولوژیکی مانند وحشت زدگی می‌شود، اندازه گیری شد. در ACT و سایر رویکردهای مبتنی بر توجه‌آگاهی، درد به عنوان بخشی اجتناب ناپذیر از زندگی در نظر گرفته می‌شود که می‌توان آن را پذیرفت، در حالی که تلاش برای اجتناب از درد غیر قابل گریز، باعث رنج بیشتر می‌شود. مبارزه با درد به عنوان نوعی عدم پذیرش یا مقاومت در برابر “آنچه هست” تلقی می‌شود. شدت رنج بستگی به میزان آمیختگی[۱۱] مراجع با افکار و احساسات مرتبط با درد دارد. فیوژن (آمیختگی) میزان باور مراجع به افکار مربوط به درد است (به عنوان مثال، “من نمی‌توانم به دلیل دردم کار مفید یا لذت بخشی انجام دهم” و “قبل از انجام هر کاری که برای زندگی‌ام ارزشمند است، باید از درد خود خلاص شوم”) و مطابق با این افکار و احساسات مرتبط با آن، عمل می‌کند. به این ترتیب، بیشتر رنج‌های ناشی از درد مزمن، خود ساخته و غیر ضروری است. هرچه تلاش مراجع برای فرار از درد بیشتر باشد، بیشتر رنج می‌برد. هدف ACT در درمان درد مزمن این است که به مراجعه کننده کمک کند تا انعطاف پذیری روانی بیشتری در حضور افکار، احساسات و رفتارهای مرتبط با درد ایجاد کند.


[۱]. Hayes, Strosahl, & Wilson

[۲]. mindfulness

[۳]. Bach & Hayes

[۴]. Bond & Bunce

[۵]. Dahl, Wilson & Nilsson

[۶]. McCracken, Vowles & Eccleston

[۷]. Zettle

[۸]. McCracken, Carson, Eccleston, & Keefe

[۹]. Gutierrez, Luciano, Rodriguez & Fink

[۱۰]. Levitt, Brown, Orsillo, & Barlow

[۱۱]. fusion

درد و رنج

به نظر می‌رسد که انسان‌ها بر خلاف حیوانات، قادرند رنج فراوانی تجربه کنند. اگر به حیوانات غذا، گرما، سرپناه و مراقبت داده شود، کاملاً راضی به نظر می رسند، در حالی که از طرف دیگر، انسان‌ها با تجملات بسیار بیشتر، اغلب ناراضی به نظر می‌رسند.

دکتر جوآن دال/ ترجمه دکتر پیمان دوستی

این پارادوکس رنج بشر را می‌توان، با یک مثال از سوئد نشان داد. شهروندان سوئد، از یکی از بالاترین استانداردهای زندگی و بهترین محیط‌های کاری در جهان برخوردارند. همه تحت پوشش خدمات بهداشتی رایگان و با کیفیت بالا هستند. تحصیلات عالی، از جمله تحصیل در دانشگاه، برای همه آزاد و رایگان است. در هیچ کجای جهان، تعطیلات بیشتر، هفته‌های کاری کوتاهتر، یا مرخصی زایمان با حقوق بیشتر از سوئد وجود ندارد. در عین حال، تعداد کارگران سوئدی که در مرخصی استعلاجی هستند و به دلیل درد مزمن یا اختلالات ناشی از استرس از کار افتاده شده‌اند، بیشتر از هر نقطه دیگری در جهان است. همچنین سوئد یکی از بالاترین نرخ‌های خودکشی در جهان را دارد. این تناقض نشان می‌دهد که رنج بشر فقط با استانداردهای بالاتر زندگی، دسترسی رایگان به مراقبت‌های بهداشتی و آموزش با کیفیت بالا و محیط های خوب کاری، کاهش نمی‌یابد. در حقیقت، تلاش برای کاهش رنج انسان از این طریق ممکن است مشکلات دیگری را به دنبال داشته باشد.

مراجعین مبتلا به درد مزمن، مانند بسیاری از متخصصان که در تلاش برای کمک به آنها هستند، رنج بسیاری می‌برند. بیشتر درمان‌های سنتی برای کاهش درد مزمن با هدف کاهش یا مدیریت حس‌های درد انجام می‌شوند. مسکن‌ها، شل کننده‌های عضلانی و داروهای ضد افسردگی، رایج ترین روش‌های درمانی هستند. در سال‌های اخیر، چندین مطالعه فراتحلیلی درخصوص ارزیابی روش‌های درمانی امروزه برای درد صورت گرفته است (بیگوس، بوویر و برائن و همکاران[۱]، ۱۹۹۴؛ مورلی، اکلستون و ویلیامز[۲]، ۱۹۹۹؛ ون تولدر، گوسنس، وادل و نچمسون[۳]، ۲۰۰۰) که نشان می‌دهند این درمان‌های دارویی که ممکن است در دردهای حاد موثر باشند، در درد مزمن موثر نیستند و در واقع ممکن است باعث مشکلات بعدی شوند. یک نتیجه گیری رادیکال و عصبانی کننده که توسط نویسندگان ارزیابی دولت سوئد (ون تولدر و همکاران، ۲۰۰۰) از تمام درمان‌های پزشکی ارائه شده امروزه گرفته شد این بود که بهترین درمانی که پزشک مراقبت‌های اولیه می‌تواند به بیمار مبتلا به درد مزمن ارائه دهد، هیچ کاری نکردن است.

عدم ارائه هیچ درمانی، به مراتب نتایج بهتری نسبت به سایر راه حل‌های پزشکی ارائه شده برای درد مزمن داشت. اکثر درمان‌های درد برای درد حاد طراحی شده‌اند و مفید هستند، اما در طولانی مدت استفاده می‌شوند که ممکن است مشکلات بیشتری مانند سوء مصرف مواد و اجتناب از فعالیت‌های مهم را ایجاد کنند. درد به خودی خود، بخشی اجتناب ناپذیر از زندگی است. بدون آن نمی‌توانیم زنده بمانیم. عنصر مشترکی که در اکثر درمان‌های درد در فرهنگ‌های غربی طی ۵۰ سال گذشته ایجاد شده است، این است که آنها بر اجتناب از درد یا مبارزه برای کاهش درد تاکید می‌کنند. وقتی درد غیرقابل اجتناب بود، ما آن را تحمل می‌کردیم. وقتی درد اجتناب پذیر شد، غیرقابل تحمل شد. آنچه ما با همه‌ی مسکن‌ها و استراتژی‌های مدیریت درد ایجاد کرده‌ایم، عدم تحمل و افزایش حساسیت به درد است.


[۱]. Bigos, Bowyer, & Braen, et al

[۲]. Morley, Eccleston, & Williams

[۳]. Van Tulder, Goossens, Waddell, & Nachemson