وبلاگ نرگس حسینی نیا

سندرم روده تحریک پذیر (IBS)

سندرم روده تحریک پذیر (IBS) یکی از شایع ترین بیماری های دستگاه گوارش است. IBS، در غیاب هر بیماریِ مُسَبِب دیگری، به عنوان وجود درد یا ناراحتی شکمی با تغییر عادات روده تعریف می شود. تشخیص IBS از زمان اولین کشف آن تا کنون تکامل یافته است و امروزه از معیارهای تشخیصی Rome IV برای تشخیص IBS استفاده می شود. بسته به زیر کلاس IBS، علائم را می توان با انواع داروها و عوامل غیردارویی مدیریت کرد. با این وجود، درمان IBS باید فردی باشد و یک عامل مهم در مدیریت، رابطه قوی بیمار و پزشک است. این فعالیت ارزیابی و مدیریت را باهم بررسی می کند و نقش تیم بین حرفه ای را در شناخت و مدیریت این شرایط برجسته می کند.

علت IBS گسترده است و به وضوح درک نشده است. با این حال، تحرک، احساس احشایی، تعامل مغز و روده و ناراحتی روانی اجتماعی می توانند در ایجاد IBS نقش داشته باشند.

منبع: نیکلاس پاتل و کارن شاکلفورد (۲۰۲۲)

ترجمه: نرگس حسینی نیا (۱۴۰۱)

نزدیک به ۱۲ درصد از بیماران برای شکایات مربوط به IBS به دنبال مراقبت های پزشکی در مراقبت های اولیه هستند. مطالعات نشان داده اند که شیوع IBS بین ده تا پانزده درصد است. با این حال، اکثر این بیماران به دنبال مراقبت های پزشکی نیستند.

IBS در آمریکای جنوبی تقریباً ۲۱ درصد و کمترین میزان شیوع آن در آسیای جنوب شرقی با ۷ درصد است. در ایالات متحده، کانادا، علائم IBS 1.5 تا ۲ برابر بیشتر از مردان در میان زنان شایع است. علاوه بر این، زنان بیشتر احتمال دارد که درد شکم و یبوست را گزارش کنند، در حالی که مردان بیشتر احتمال دارد اسهال را گزارش کنند. شیوع IBS نیز با افزایش سن کاهش می یابد. IBS همچنین می تواند به تشخیص های خاص تری تقسیم شود که شامل IBS با اسهال (IBS-D)، IBS با یبوست (IBS-C) و IBS با الگوهای روده مختلط (IBS-M) می شود. شیوع این سه تشخیص در ایالات متحده و اروپا متفاوت است. در ایالات متحده، توزیع برابری از این تشخیص ها وجود دارد، در حالی که، در اروپا، IBS-C یا IBS-M می تواند شایع تر باشد.

آسیب شناسی (پاتوفیزیولوژی)

پاتوفیزیولوژی IBS گسترده است و شامل ناهنجاری هایی از جمله حرکت، احساس احشایی، تعامل مغز و روده و پریشانی روانی-اجتماعی است. یکی از این موارد معمولاً در اکثر بیماران IBS قابل مشاهده است. با این حال، همه علائم را نمی توان به آنها نسبت داد. مطالعات اخیر همچنین نشان داده‌اند که تغییر فعال‌سازی سیستم ایمنی روده و میکروبیوم روده و کولون با IBS مرتبط است. عوامل محیطی در ایجاد IBS عبارتند از استرس های اولیه زندگی، عدم تحمل غذایی، آنتی بیوتیک ها و عفونت های روده ای. بیماران اغلب شکایت دارند که علائم IBS مربوط به مصرف غذا است. با این حال، یک آلرژن غذایی واقعی سهم محدودی در IBS دارد

IBS معمولاً شامل درد یا ناراحتی شکمی، تغییر عادات روده همراه با یبوست، اسهال یا هر دو است. سایر شکایات در بیماران مبتلا به IBS شامل نفخ، اتساع، علائم ناشی از مصرف غذا و تغییر در محل درد و الگوی مدفوع با گذشت زمان است. علائم نگران کننده شامل شروع بعد از سن ۵۰ سالگی، علائم شدید یا پیشرونده، کاهش وزن غیر قابل توضیح، اسهال شبانه، خونریزی مقعدی، کم خونی فقر آهن، یا سابقه خانوادگی بیماری های گوارشی ارگانیک مانند سرطان روده بزرگ، بیماری سلیاک یا التهابی است.

ارزیابی

اگر هیچ یافته هشدار دهنده ای وجود نداشته باشد (کاهش وزن، هماتوشزی، کمبود آهن)، انجام آزمایش های تشخیصی معمول توصیه نمی شود. اگر علائم معمولی IBS نیستند یا علائم هشدار وجود دارند، باید شمارش کامل سلول‌های خون، پانل متابولیک جامع، نشانگرهای التهابی مانند سرعت رسوب گلبول‌های قرمز یا پروتئین واکنش‌گر C و سطح هورمون محرک تیروئید بررسی شود.  اگر اسهال غالب است، لکوسیت‌های مدفوع و آزمایش‌های مدفوع برای کلستریدیوم دیفیسیل، ژیاردیا و کریپتوسپوریدیوم، در صورت لزوم، باید تجویز شود. آزمایش برای بیماری سلیاک نیز ممکن است مورد نیاز باشد و ترانس گلوتامیناز بافتی یا TTG-IgA را می توان به دست آورد. زمانی که سابقه خانوادگی بیماری التهابی روده، سرطان روده بزرگ یا علائم هشدار دهنده وجود داشته باشد، کولونوسکوپی ممکن است مفید باشد. اگر بیمار اسهال داشته باشد، نمونه برداری تصادفی باید در کولونوسکوپی انجام شود.

درمان / مدیریت

یکی از مهمترین اهداف در مدیریت بیماران IBS، ایجاد یک رابطه قابل اعتماد بیمار-پزشک با گوش دادن فعالانه، نشان دادن همدلی و تعیین انتظارات واقع بینانه برای درمان است.  IBS یک اختلال مبتنی بر علائم است و بنابراین اهداف درمانی با هدف رفع علائمی مانند درد، نفخ، گرفتگی عضلات، و اسهال یا یبوست است. برای یبوست، مکمل‌های فیبر و ملین‌ها می‌توانند مفید باشند، در حالی که در افراد مبتلا به اسهال، داروهایی مانند لوپرامید یا پروبیوتیک‌ها می‌توانند مفید باشند. علاوه بر این، افزایش فعالیت بدنی می تواند زمان عبور کولون را افزایش دهد و علائم را بهبود بخشد. بیماران همچنین اغلب مصرف غذا را با علائم IBS مرتبط می کنند. غذاهایی مانند محصولات گندم، پیاز، میوه‌ها، سبزیجات، سوربیتول و برخی از لبنیات می‌توانند شامل کربوهیدرات‌های با زنجیره کوتاه، کم جذب و بسیار قابل تخمیر باشند که به نام FODMAP شناخته می‌شوند. FODMAPs با افزایش علائم گوارشی در بیماران IBS ارتباط دارد. بیمارانی که علائم شکمی ثابت و مزمن دارند اغلب می‌توانند به داروهای ضد افسردگی سه حلقه‌ای با دوز پایین (TCAs) یا مهارکننده‌های بازجذب سروتونین (SSRIs) پاسخ دهند.

ریفاکسیمین یک آنتی بیوتیک با طیف وسیع غیر قابل جذب است که گاهی برای درمان بیماران مبتلا به سندرم روده تحریک پذیر استفاده می شود. اثربخشی ریفاکسیمین در بیماران مبتلا به IBS به عنوان شواهدی برای حمایت از این ایده استفاده می شود که رشد بیش از حد باکتری ها در علت IBS نقش دارد.

تشخیص های افتراقی

تشخیص افتراقی IBS گسترده است و در نهایت به این بستگی دارد که آیا بیمار اسهال یا یبوست غالب دارد یا خیر. اگر بیمار مبتلا به IBS با اسهال باشد، تفاوت‌ها شامل عدم تحمل لاکتوز، مصرف کافئین، مصرف الکل، عفونت‌های گوارشی (ژیاردیا، آمیب، HIV)، بیماری التهابی روده، اسهال ناشی از دارو (مصرف آنتی‌بیوتیک، مهارکننده پمپ پروتون، ضد التهاب غیر استروئیدی است. داروها، مهارکننده های ACE، شیمی درمانی)، بیماری سلیاک، بدخیمی ها، سرطان کولورکتال، پرکاری تیروئید، VIPoma و کولیت ایسکمیک. اگر یبوست علائم غالب باشد، تفاوت ها می تواند شامل مصرف ناکافی فیبر، بی تحرکی، بیماری پارکینسون، مولتیپل اسکلروزیس، آسیب ستون فقرات، دیابت، کم کاری تیروئید، هیپرکلسمی، ناشی از دارو (افیون ها، مسدود کننده های کانال کلسیم، داروهای ضد افسردگی، کلونیدین) باشد. انسداد روده، اندومتریوز و بیماری دیورتیکولی. اگر شرح حال بیمار حاکی از یکی از این بیماری ها باشد، باید آزمایش های آزمایشگاهی مناسب انجام شود.

پیش آگهی

IBS پیش آگهی خوبی دارد و بعید است که تشخیص در پیگیری تغییر کند. استفاده از خدمات بهداشتی سرپایی توسط بیماران IBS در صورت ایجاد تعامل مثبت پزشک و بیمار می تواند کاهش یابد.

طبقه بندی

IBS را می توان به IBS-C، IBS-D یا IBS-M طبقه بندی کرد. اگرچه برخی از درمان‌ها بین گروه‌ها یکسان است، اما هر زیر طبقه‌بندی منحصربه‌فرد است و درمان‌های متفاوتی دارد که بر علائم مختلف متمرکز است.

عملکرد تیم سلامت

IBS می تواند یک سندرم بسیار ناتوان کننده برای بیماران باشد و نشان داده شده است که دلیل بسیار رایجی برای مراجعه به پزشک است. وجود یک رویکرد بین حرفه ای در مورد مراقبت از این بیماران بسیار مهم است زیرا می تواند کیفیت زندگی را بهبود بخشد، داروهای مورد نیاز را کاهش دهد و علائم IBS را بسیار بهتر مدیریت کند.این تیم می تواند شامل ارائه دهندگان مراقبت های اولیه، متخصصین گوارش، روانشناسان، پرستاران آموزش دیده تخصصی و داروسازان باشد.

مغز دکمه حذف ندارد

ما چند بار روی خودگویی مهربانانه صحبت کرده‌ایم، و من می‌خواهم این موضوع را بیشتر بررسی کنم. همانطور که می‌دانید، دکمه حذف در مغز وجود ندارد. ما نمی‌توانیم به طور جادویی تمام آن افکار خشن خود قضاوت کننده را از بین ببریم. در درمان پذیرش و تعهد، ما آن افکار انتقادی خود را به چالش نمی‌کشیم، مناقشه نمی‌کنیم، سعی نمی‌کنیم آن را رد کنیم، یا از شر آن خلاص شویم.

منبع: کتاب وقتی زندگی سخت می گذرد/ راس هریس (۲۰۲۱)

ترجمه نرگس حسینی نیا- پیمان دوستی (۱۴۰۱)

ما افکار “منفی” را به افکار “مثبت” تبدیل نمی‌کنیم. در عوض ما افکار قضاوتی را تصدیق می‌کنیم، به آنها اجازه حضور می‌دهیم – و علاوه بر این، خودگویی مهربانانه را به همراه می‌آوریم. همانطور که با یک دوست خوبِ نیازمند صحبت می‌کنیم با خودمان صحبت می‌کنیم.

به عنوان مثال، فرض کنید ذهن شما می‌گوید، من خیلی ضعیف هستم. چرا نمی‌توانم قوی‌تر باشم؟ چرا من نمی‌توانم مانند سایر افراد با این موضوع کنار بیایم؟ شما ممکن است پاسخ دهید، من متوجه افکاری در مورد ضعیف بودن هستم. این واقعاً دردناک است، و من در حال مبارزه هستم – اما با وجود اینکه دشوار است، می‌توانم با آن کنار بیایم. من آن را یک روز، در یک زمانی انجام خواهم داد و (تا آن زمان) روی آنچه در کنترل من است تمرکز می‌کنم.

یا فرض کنید ذهن شما می‌گوید که شما آدم بدی هستید، زیرا در کنار یکی از عزیزانتان نبودید، نتوانستید او را از چیز بدی نجات دهید، یا رفتار بدی با او داشتید – و این باعث خود قضاوتگری‌های ناخوشایند می‌شود. ممکن است پاسخ دهید، اینجاست که من داستان را خراب کردم. بله، از خیلی چیزها پشیمانم. ای کاش می‌توانستم به عقب برگردم و کارها را به گونه‌ای متفاوت انجام دهم – و این واقعاً دردناک است که نمی‌توانم. اما کتک زدن خودم، چیزی را که اتفاق افتاده تغییر نمی‌دهد. با این حال، کاری که من می‌توانم انجام دهم این است که از این موضوع یاد بگیرم، بنابراین اگر دوباره مورد مشابهی اتفاق افتاد، می‌توانم متفاوت عمل کنم.

توجه داشته باشید که در این پاسخ ها، هیچ دلسوزی یا تلاشی برای انکار یا نادیده گرفتن درد واقعی شما وجود ندارد. هیچ تفکر مثبت پیش پا افتاده‌ای وجود ندارد: “اگر زندگی به شما لیمو داد، لیموناد درست کنید” یا “نیمه پر لیوان را نگاه کنید.” همه آنها فرمول دو مرحله ای اساسی را توضیح می‌دهند: درد خود را بپذیرید، با مهربانی پاسخ دهید.

البته، گفتن این کار بسیار ساده تر از انجام آن است: مانند هر مهارت جدید، شفقت به خود نیازمند تمرین است. اما همچنین(مانند هر مهارت جدید دیگری)، با تمرین آسان‌تر می‌شود. بنابراین، در طول هر روز، فرصت هایی را پیدا کنید تا به افکار خشن و خود قضاوت‌کننده خود توجه کنید و نام ببرید و به آنها اجازه حضور بدهید. سپس در نظر بگیرید: چگونه می‌توانید با یک عزیزی که فقدان سختی را تجربه می‌کند مهربان باشید و از او حمایت کنید؟ به او چه میگفتید؟ سپس چیزی شبیه (به آنچه به او می‌گفتید) به خود بگویید.

یک عادت انعطاف‌پذیری مرتبط با عوامل استرس زا را تمرین کنید

کاری را که معمولاً انجام می‌دهید و به خودی خود استرس‌زا نیست اما به طور قابل توجهی با یک عامل استرس‌زا در ارتباط است را انتخاب کنید. فرض کنید یک عامل استرس زای صبح‌گاهی برای شما، رئیس‌تان است.

منبع: کتاب ذهن آزاد شده

ممکن است رانندگی به سمت محل کار، چیزی باشد که به آن مرتبط است. بگذارید بگوئیم شما به این دلیل که افکاری درباره اینکه رئیس‌تان چطور شما را قضاوت می‌کند دارید (مانند اینکه او فکر می‌کند من خیلی باهوش نیستم)، متوجه شدید مواجه شدن با رئیس‌تان تا حدی استرس آور است.

هر روز هنگام رانندگی به محل کار در ماشین، چند دقیقه برای گسلش از این افکار وقت بگذارید. شاید بخواهید آواز خواندن در ماشین را تمرین کنید. او به اندازه کافی باهوش نیست را به صورت آهنگ با تن صدایی که دوست دارید بخوانید. چند روز بعد از این کار، ممکن است هنگام رانندگی به سمت محل کار، این عمل برایتان هم سرگرم کننده باشد و هم برای کاهش استرس‌تان مفید باشد.

سلامت روان/ مهارت‌های روان‌شناختی

شرایط سلامت روانی در رسانه‌های عمومی و حتی در بحث‌های آزاد محققان به عنوان بیماری مشخص شده ‌است، به طوری که افسردگی، وسواس و اعتیاد با سرطان یا دیابت قابل‌مقایسه هستند. اما چنین نیست. برای واجد شرایط بودن به عنوان یک بیماری، شرایطی وجود دارد: علت، منشأ شناخته شده‌ای (علت شناسی) وجود داشته باشد، از طریق فرایندهای شناخته شده (یک دوره) بیان شود و به روش‌های خاص به درمان پاسخ دهد.

منبع: کتاب ذهن آزاد شده
سفارش این کتاب

شرایط سلامت روانی با این معیارها مطابقت ندارد. جامعه پزشکی در واقع از آنها به عنوان سندرم یاد می‌کند و تقریباً از طریق لیست علائم تشخیص داده می‌شوند. گفته می‌شود اگر افراد کمی بیشتر از نیمی از علائم لیست را نشان دهند، به یک بیماری مبتلا می‌شوند.

گروهی از روان‌پزشکان و روان‌شناسان که وظیفه ایجاد جدیدترین مجموعه اسامی برای سندرم‌ها را دارند، این مسئله را به خوبی می‌دانند. مقاله‌ای از سوی توسعه دهندگان خاطرنشان کرد: درمان سندرم‌ها به گونه‌ای که گویی معادل بیماری‌ها هستند “احتمالاً تا روشن کردن یافته‌های تحقیقات، مبهم است” زیرا تحقیقات مبتنی بر آنها” ممکن است هرگز در کشف علت شناسی بنیادین آنها موفق نباشد. برای این که این اتفاق رخ دهد، ممکن است، نیاز به تغییر پارادایم هنوز ناشناخته باشد. من و همکارانم موافق هستیم و تلاش کرده‌ایم تا یک رویکرد مبتنی بر فرآیند را برای درک شرایط سلامت روانی ایجاد کنیم.

درک عمومی از سلامت روان بیش از حد در مسیر پزشکی قرار گرفته است. به عنوان مثال یک ایده وجود دارد که شرایط سلامت روانی و اعتیاد به طور اساسی توسط ژن‌ها تعیین می‌شوند. اکنون که می‌توانیم کل ژنوم صدها هزار نفر را نقشه‌برداری کنیم، می‌دانیم که کل سیستم‌های ژن تنها بخش کوچکی از بیماری‌های روانی یا اعتیاد را تشکیل می‌دهند. محیط و رفتار تأثیرات بزرگ‌تری دارند. در واقع، هیچ نشانگر بیولوژیکی مشخصی برای هیچ وضعیت سلامت روان متداولی یافت نشده است.

نمونه‌هایی از چگونگی تعامل ژن‌ها و محیط توسط مطالعات ریسک خانوادگی ارائه می‌شود که نشان می‌دهد افسردگی، اضطراب و سوء مصرف مواد “در کنار هم قرار می‌گیرند”. بنابراین اگر پدر شما همچون پدر من به الکل اعتیاد داشت، ممکن است شما نه تنها نسبت به الکل، بلکه به افسردگی و اضطراب آسیب‌پذیر باشید. برخی از این موارد از تفاوت‌های مشخص ژنتیکی ناشی می‌شود که سیستم عصبی، رویدادهای گذشته را به درد روانی پیوند می‌دهد. اگر شما “حساس (ریز بین)” هستید و می‌توانید به راحتی تجربیات خنثی را به وقایع بد بعدی متصل کنید، از نظر ژنتیکی آماده هستید که بیشتر تحت تأثیر رویدادهای روانی دردناک قرار بگیرید. اگر شما چنین گرایشی دارید اما در خانواده‌ای با سطح بالایی از مهرورزی و وابستگی‌های ایمن (روابط محکم و ایمن) رشد می‌یابید، ممکن است همه چیز خوب باشد. حتی وقتی اتفاقات بدی پیش می‌آید، اگر والدین شما از الگوی اجتناب تجربه‌ای پیروی نکنند، ممکن است مشکلی پیش نیاید. اما شخصی را در نظر بگیرید که از نظر ژنتیکی آمادگی واکنش در برابر حوادث منفی دارد را دارد؛ در نبود امنیت و مهرورزی است؛ با تجربیات دردناک یا آزار دهنده آمیخته شده، و یک گروه از سنت‌های (عادات) خانوادگیِ اجتناب و عدم انعطاف‌پذیری را به همراه دارد، بفرمایید، شما فرمول مشکلات روانی را دارید.

مطالعات زیادی نشان می‌دهند که یادگیری مهارت‌های روانشناختی می‌تواند منجر به پیشرفت‌های چشمگیری در کنار آمدن با چالش‌های بهداشت روان شود که اغلب نتایج طولانی مدت بیشتر و عوارض جانبی کمتری نسبت به داروها دارند. شرایط سلامت روان اغلب با رفتارهای افراطی‌ای مشخص می‌شود که ممکن است در برخی زمینه‌ها سازگار باشد. به عنوان مثال، فکر کردن در مورد چگونگی یادگیری از اشتباهات گذشته چیز بدی نیست- اما اجازه دادن به اینکه به طور کامل در الگوی چرخه نشخوار فکری پیش برویم، افسردگی را پیش بینی می‌کند. مهارت‌های انعطاف‌پذیری به ما انگیزه می‌دهند تا افکار و رفتارهایی را که باعث می‌شوند مجموعه‌ای از موارد ناسالم را (که در ذهن) نگه می‌داریم، در نظر بگیریم و بر آن کاری که انجام می‌دهیم، تمرکز کنیم. این امر به طور طبیعی منجر به تعادل بهتر می‌شود که برای تکامل هدفمند، ضروری است.

اگر با وضعیت سلامت روان‌تان دست و پنجه نرم می‌کنید، باید مطالعه کتاب‌هایی مانند این کتاب را به عنوان یک مکمل برای کمک‌های حرفه‌ای در نظر بگیرید، نه جایگزین آن. درمان به هنگام مبارزه، حیاتی است و بسیاری از مردم به دنبال آن نمی‌روند. متأسفانه دلیل اصلی این حذف، انگ است. تحقیقات نشان می‌دهد که در سراسر جهان، از هر ۵ نفر یک نفر در طی یک سال، یک چالش سلامت روان را تجربه می‌کنند، و از هر سه نفر یک نفر در طول زندگی خود نوعی چالش سلامت روانی را تجربه خواهد کرد. با این وجود، بسیاری از مردم درباره این شرایط، دیدگاه‌های قضاوت گونه دارند. بسیاری از افراد، مبارزات ذهنی را نقطه ضعف شخصیت می‌دانند. افراد مبتلا به بیماری روانی به عنوان افراد ناکارآمد، خطرناک یا بطور جبران ناپذیری خرد (شکسته) شده، برچسب گذاری می‌شوند که منجر به تبعیض در استخدام و فاصله اجتماعی می‌شود.

نتیجه این است که افرادی که چنین شرایطی دارند اغلب علائم خود را حتی از دید عزیزان‌شان پنهان می‌کنند و از درمان یا حمایت اجتناب می‌کنند. در واقع، از هر پنج نفر فقط یک نفر از یک ارائه دهنده بهداشت روان کمک می‌گیرد. این یک فاجعه است، خصوصاً به دلیل اینکه درمان کاملاً مطلوبی از نظر علمی در دسترس است. به عبارت دیگر، کمک وجود دارد.

انگ انگاری را می‌توان در قالب خود سرزنشی و حتی نفرت از خود، درونی کرد. پیام های فرهنگی نادرست (گمراه کننده) مانند “به افکار مثبت فکر کنید” فقط اجتناب بیشتر را تشویق می‌کند و اوضاع را بدتر می‌کند. ACT به مردم کمک می‌کند تا با درد لکه ننگ روبرو شوند و از پیام های غیرمفید استفاده نکنند.

افسردگی

اگر افسردگی دارید، احتمالاً می‌دانید که کاملاً شایع است. اما شاید ندانید که شیوع آن چقدر است. اکنون افسردگی عامل اصلی ناتوانی در جهان است- حدود ۳۵۰ میلیون نفر در سراسر جهان با آن دست و پنجه نرم می‌کنند، از هر بیست آمریکایی بالای دوازده سال یک نفر را شامل می‌شود.

منبع: کتاب ذهن آزاد شده
سفارش این کتاب

داروهای ضد افسردگی در کوتاه‌مدت برای افراد به شدت افسرده، مفید هستند اما برای بسیاری از آن‌ها پاسخگو نیستند. اثرات آن برای اکثر افراد زیاد نیست و استفاده طولانی مدت یا با دوز بالا، با خطر فهرست بلندی از عوارض جانبی از جمله اختلال عملکرد جنسی و افزایش خطر عود، همراه است. روان‌درمانی دارای اثرات جانبی پایین‌تر و مزایای بیشتر بعد از درمان است و در کوتاه‌مدت برای افسردگی موثر تشخیص‌داده شده است. محققان هنوز در تلاشند تشخیص دهند که آیا ترکیبی از درمان با دارو برای افسردگی شدید وجود دارد یا نه، اما این ترکیب برای افسردگی خفیف، تأثیر قابل توجهی ندارد. مهم است که قبل از موافقت با هر دوره درمانی، تحقیقات موجود را به بهترین وجه بررسی کنید.

ممکن است شما در حال حاضر تحت درمان باشید یا ممکن است در نظر داشته باشید که چه نوع درمانی را انتخاب کنید، بنابراین اجازه دهید در مورد ACT در مقابل گزینه‌های دیگر راهنمایی کنم. شکل اصلی درمانی که برای سال‌های طولانی برای افسردگی تجویز می‌شود، CBT سنتی بوده و بسیاری از مطالعات نشان داده‌اند که می‌تواند منجر به نتایج خوبی شود. اما چرا کارهای سنتی CBT هنوز گیج‌کننده است. همانطور که قبلاً بحث شد، بسیاری از مطالعات نشان داده‌اند که مزایای CBT عمدتا به عناصر رفتاری، و نه بازسازی افکار، مربوط است. در همین حال، ده‌ها آزمایش تصادفی اثرات ACT بر افسردگی را اندازه گیری کرده‌اند و تاکنون ACT به همان اندازه CBT موثر شناخته شده است. علاوه بر این، ما در مورد چگونگی عملکرد آن بیشتر می‌دانیم- زیرا انعطاف‌پذیری روانی را توسعه می‌دهد، که تمرکز واضح‌تری را بر روی تغییر اهداف فوری، ایجاد می‌کند.

به عنوان مثال، همانطور که اشاره شد، نشخوار فکری یکی از عوامل اصلی ابتلا به افسردگی است. تحقیقات ACT بخشی از دلیل آن را کشف کرده است. محققان، افرادی که فقدان بزرگی را تجربه کرده بودند، مورد بررسی قرار دادند تا ببینند آیا نشخوار فکری منجر به افسردگی آنها شده است یا خیر. پاسخ مثبت بود، اما فقط اگر برای اجتناب از هیجانات دشوار، نشخوار کنند. اگر ذهن شما بارها و بارها به سادگی و بدون تلاش برای اجتناب از درد، به فقدان (از دست دادن) برگردد، در نهایت نشخوار فکری کاهش یافته و در صورت وجود، آسیب زیادی وارد نمی‌کند.

فرض کنید فقدان بزرگی مانند خودکشی دوست صمیمی را تجربه کرده‌اید. همه ما تعجب خواهیم کرد، “آیا چیزی از دست رفته است؟” یا “چرا من با او تماس نگرفتم و حال او را جویا نشدم؟” اگر برای اجتناب از درد ناشی از این فقدان، گذشته را دوباره زنده می‌کنید، همچنان نمی‌توانید با احساس علاقه‌ای که نسبت به دوست خود دارید، ارتباط برقرار کنید. احتمالا برای حمایت، کمتر به دوستان دیگر خود نزدیک خواهید شد. شما در معرض وضعیت پر ریسکی هستید که ما آن را افسردگی می‌نامیم.

ACT با CBT سنتی مرتبط است، بنابراین بسیاری از درمانگران CBT مایل به استفاده از ACT برای تکمیل عناصر CBT هستند که ما می‌دانیم مفید هستند، به ویژه عناصر رفتاری. چرخش‌های انعطاف‌پذیری به راحتی می‌توانند تقریباً با هر روش معتبری ترکیب شوند. یک مثال قابل ارائه، یکی از بهترین انواع درمان افسردگی با عنوان فعال سازی رفتاری[۱] (BA) است. در تحقیقاتی که آن را با ACT ترکیب نموده‌اند، نتایج بزرگی یافت شده است.

فعال سازی رفتاری (BA) توسط زنده یاد نیل جاکوبسون[۲]، دوست خوبی که به عنوان یک کارآموز با من همکاری داشت، ایجاد شد. او تمرین‌های پذیرش را با روش‌هایی برای کمک به بیماران برای انجام کارهایی که بیشتر به آنها اهمیت می‌دهند، ترکیب کرد و بر رفتارهای جایگزین تمرکز کرد. اگر کسی در تلاش است برای فرار از احساس افسردگی دیر به خواب برود، ممکن است یک رفتار جایگزین مانند پیاده روی صبح زود توصیه شود. بطور کلی یک برنامه فعالیت‌های جایگزینی مثبت، برای کمک به حرکت رو به جلو به سمت اهداف ایجاد می‌شود. اجتناب، هیجانی دلسرد کننده است.

فعالسازی رفتاری (BA) و ACT در مورد بی فایده بودن تلاش برای تغییر مستقیم محتوای افکار موثر در افسردگی و همچنین کمک به مردم برای دیدن تأثیرات منفی استراتژی‌های اجتناب، توافق دارند. ACT تمرین‌های گسلش، خود و حضور در لحظه را اضافه کرده و تاکید دارد اقدام‌ها باید در خدمت زندگی ارزش مدار باشند. این مهارت‌ها به افراد کمک می‌کند تا متعهد به انجام رفتارهای جایگزین شوند. اگر در دوره درمانی فعالسازی رفتاری (BA) هستید، با درمانگر خود در مورد نحوه افزودن ACT به آن صحبت کنید.

نمی‌توانم اجازه دهم که این بخش بدون تعریف مختصری از نیل تمام شود، زیرا او یکی از طرفداران اولیه ACT بود. نیل در مورد دومین مطالعه بزرگش روی BA با من تماس گرفت که نشان می داد BA از رفتار درمانی شناختی که پیچیده بود، بهتر بود. او به من گفت که زمان آن فرا رسیده است که “انقلابی بافتاری” را با ترکیب روش‌های اولیه ACT من با BA و سایر روش‌های جدید CBT که اخیراً توسعه یافته است، انجام دهم. من با هیجان موافقت کردم و برای ترسیم طرحی انقلابی، برای چند هفته بعد پروازی به سیاتل رزرو کردم. اما نیل به طرز فجیعی چند روز قبل از آن پرواز بر اثر حمله قلبی درگذشت. من سرانجام ورود موج سوم CBT (با الگوی اصلی ACT) را خودم اعلام کردم، اما اگر این جنگجوی دانشمند زنده می‌ماند، موج سوم مطمئناً به حد زیادی سود می‌برد!

[۱]. Behavioral Activation

[۲]. Neil Jacobson

درد مزمن

در سراسر جهان، یک بیماری همه گیر به نام درد مزمن محققان پزشکی را گیج کرده است. موضوع فقط این نیست که درد مزمن بشدت در حال افزایش است، بلکه کشورهایی با بهترین سیستم‌های بهداشتی و معقول‌ترین قوانین حمایت از کارگران از نظر اقتصادی، میزان زیادی از تولید ناخالص ملی خود را برای از کارافتادگی‌هایی که اغلب با درد مزمن مرتبط هستند، صرف می‌کنند. اسکاندیناوی یک نمونه است. به طور متوسط از سال ۱۹۸۰ تا ۲۰۱۵، کشورهای اسکاندیناوی ۴.۳ درصد از تولید ناخالص داخلی (GDP) خود را صرف هزینه ازکارافتادگی و معلولیت‌هایی کردند که بیشتر آن مربوط به کار است.

منبع: کتاب ذهن آزاد شده
سفارش این کتاب

در ایالات متحده، ادعاهای واقعی ازکارافتادگی به آن سطح نرسیده است (ایالات متحده ۱.۱ درصد از تولید ناخالص داخلی را برای ازکارافتادگی و معلولیت هزینه می‌کند)، اما هنوز کم هزینه نیست. هزینه پزشکی درد مزمن بین یک و نیم تا دو سوم تریلیون دلار است.

در سال ۲۰۱۲، بیش از نیمی از جمعیت آمریکا در طی سه ماه درد را تجربه کردند- یک بیماری همه‌گیر کاملا خاموش که بیش از سرطان، دیابت، حمله قلبی و سکته مغزی افراد را تحت تأثیر قرار می‌دهد. در همین حال، ایالات متحده، جهان را به تلاش (بدون موفقیت) برای درمان درد مزمن با مواد افیونی سوق داده است. ممکن است این رویکرد هزینه‌ها را پایین نگه‌داشته باشد اما نه به این دلیل که مشکل را حل کرده‌است. بلکه این بارِ مسئولیت را به بیماران و خانواده‌های آن‌ها منتقل کرده و منجر به بحران سلامت عمومی در اعتیاد به مواد افیونی شده‌است.

چرا این اتفاق ناگهانی افتاده است؟ آیا دنیای مدرن در حال حاضر به احتمال بیشتری نسبت به گذشته با آسیب فیزیکی به مردم مواجه است؟ به شدت. این تغییر تا حدی به دلیل نحوه صحبت درباره آن و درمان خود درد است.

در ایالات متحده حدود بیست سال پیش، پزشکان توسط نهاد معتبر بیمارستان و دیگران تشویق شدند که درمان درد را به عنوان “پنجمین علامت حیاتی” شروع کنند. همانطور که اندازه گیری دما، فشار خون، ضربان تنفس و ضربان قلب در ارزیابی سلامت بیمار بسیار مهم است. هدف این بود که در کنار آمدن با دردی، که مدت‌ها از آن گذشته بود، کمک بیشتری به مردم شود.

مشکل این است که اصلی‌ترین وسیله برای کمک به آنها، تجویز قرص برای از بین بردن درد است، نه اینکه بتواند تأثیر روانی- اجتماعی آن را در کوتاه مدت و بلند مدت مدیریت کند. رویکردهای روانشناختی از سیستم پزشکی پشتیبانی کمی دریافت کرده‌اند، بخشی به این دلیل است که درمان درد در یک مدل اشتباه گیر کرده است. این موضوع شرم آور است، زیرا تحقیقات نشان می‌دهد که آموزش ACT (و سایر رویکردهای روانشناختی) می‌تواند به مردم کمک کند تا در مقابله با پریشانی درد مزمن و در وهله اول از ایجاد درد مزمن جلوگیری کنند.

چالش بزرگ در مورد درد مزمن این است که برخلاف درد حاد ناشی از آسیب یا جراحی، به نظر می‌رسد که در یک سیستم عصبی زیست شناختی به نام شبکه حافظه منفور پایدار، ریشه دوانده است. این درد است، اما دردی نیست که از فرآیندهای حسی حاد در بافت آسیب دیده بدن، ناشی می‌شود. تجربه افرادی که دچار درد مزمن در اندام های خود مانند دست خود هستند را در نظر بگیرید. گاهی اوقات افراد برای جلوگیری از درد التماس می‌کنند که دست یا اندام خود را قطع کنند. این کار منطقی است، اما یک ایده بسیار بد است: کل ۸۵ درصد از کسانی که اندامی را قطع کرده‌اند، حتی با اینکه اندام از بین رفته است هنوز هم احساس درد می‌کنند! این امر به این دلیل نیست که با برداشتن اندام، اعصاب آسیب دیده است- به این دلیل است که درد در درجه اول دیگر در اندام نیست. این موضوع به سیستم عصبی مرکزی منتقل شده، در مغز ما جاسازی شده است، تقریباً به همان شکلی که خاطرات ما وجود دارد.

اگر درد به مدت سه ماه ادامه داشته باشد (معیار معمول در نظر گرفتن “مزمن” بودن آن)، تقریباً ۸۰ درصد احتمال دارد که چهار سال بعد ادامه یابد، و اگر معیار “مزمن” به شش ماه یا یکسال افزایش یابد، آمار حتی بدتر می‌شود.

حداقل در بزرگسالان، ACT (و همچنین هیچ گونه مداخله روانشناختی مبتنی بر شواهد دیگر، مانند CBT سنتی) برای دردهای مزمن عمدتاً با از بین بردن درد کار نمی‌کند. جایی که ACT قدرتمند است، کاهش سطح اضطراب ناشی از درد مزمن است، بنابراین تداخل آن را در زندگی کاهش می‌دهد. این موضوع به افراد کمک می‌کند تا فعالیت‌های منظم زندگی خود را با درد ادامه دهند، نه اینکه با درد مقابله کنند.

اگر بخشی از رویکرد کلی درد یک پیام ACT باشد، آیا پیشروی درد مزمن را کاهش می‌دهد؟ هنوز زود است، اما برخی از کارها با کودکانی که درد مزمن دارند، پیشنهاد کرده است که آموزش ACT می‌تواند از ریشه دار شدن درد برای همیشه جلوگیری کند. چندین مرکز در سطح جهانی، مانند موسسه کارولینسکا[۱] در استکهلم (جایی که جوایز نوبل اهدا می‌شود) از ACT به طور گسترده در کار با کودکان استفاده می‌کنند. این کار نشان داده است که به نظر می‌رسد ACT احساس درد را در کودکان بیشتر از بزرگسالان کاهش می‌دهد، شاید به این دلیل که درد در کودکان از نظر عصبی و روانشناختی کمتر عمیق می‌شود. شواهد جدید نشان می‌دهد که اگر ما ACT را در زمان مناسب در شرایط درد حاد اجرا کنیم، قبل از اینکه مزمن شوند، ممکن است در بزرگسالان نیز همین اتفاق رخ دهد (به عنوان مثال، استفاده از ACT قبل از جراحی کمر).

تشویق مردم به توسعه مهارت‌های پذیرش برای کنار آمدن با دردشان به هیچ وجه نباید اینگونه تفسیر شود که در واقع به آنها گفته شود “شجاع باشید و با آن کنار بیایید”. گفتن این جملات به مردم که باید درد خود را بپذیرند می‌تواند به نوعی مانند گفتن این باشد که: “لطفاً در مورد درد خود صحبت نکنید- این موضوع برای من بسیار آزار دهنده است.” این کار انسانی نیست و کمکی هم نمی‌کند.

پذیرش در ACT به هیچ وجه انکار یا کوچک شمردن درد نیست. این موضوع کمک می‌کند تا انعطاف‌پذیری‌ای ایجاد شود تا از زندگی با درد، به زندگی با درد و ترکیبی از پذیرش با گسلش و عمل متعهدانه بروید. فرد یاد می‌گیرد که برای بازگشت به زندگی حرفه‌ای خود در راستای ارزش‌های انتخاب شده، پذیرش درد داشته باشد.

[۱]. Karolinska

فراخوانی افکار و مفروضه ها در درمان شناختی و رفتاری (CBT)

مدل شناختی بک درباره آسیب شناسی روانی بر نقش محوری تفکر در فراخوانی و تداوم هیجان (افسردگی اضطراب و …) تاکید میکند.

سنجش شناختی در مدل شناختی بک چند سطح دارد. در نزدیک ترین سطح ،افکار خودآیند قرار میگیرند، که به طور خودانگیخته وارد ذهن می شوند که در نگاه اول درست به نظر می رسند و با مشکلات رفتاری یا هیجان های آشفته ساز گره خورده اند.

این افکار خودآیند می توانند طبق سوگیری ها یا تحریفهای خاص مثل ذهن خوانی، شخصی سازی،برچسب زدن، پیش گویی، فاجعه سازی یا تفکر دوقطبی (تفکر همه یا هیچ) دسته بندی شوند.

افکار خودآیند میتوانند درست یا غلط باشند. مثلا فکر خودآیند «همسرم مرا دوست ندارد» می تواند مبتنی بر ذهن خوانی باشد(مثل من شواهد کافی برای تایید این فکر ندارم) اما با این حال ممکن است مشخص شود همسرش واقعا او را دوست ندارد.

اطلاعات جدید از طریق افکار خودآیند) جهت داده می شوند و سپس طبق مفروضه های زیربنایی مورد ارزیابی قرار میگیرند. مفروضه های زیربنایی باطرح واره های فردی ارتباط دارند و باعث تقویت باورهای فردی منفی میشوند و از طریق بی اعتمادی و ترس از طرد شدن باعث تصدیق بیشتر آنها میشوند.

مثال: چرا من اینقدر بدبخت هستم؟…. فکر خودایند…………… اطلاعات جدید واردشده به ذهن مثل عدم توجه همسر با این فکر خودایند جهت دهی میشه که من بدبختم همسرم هم منو دوست ندارد.

طرحواره های فردیِ منفی، باعث توجه و حافظه انتخابی می شوند، بدین صورت که افراد احتمالا بیشتر متوجه وقایع منفی می شوند یا آنها را منفی تفسیر می کنند و اطلاعات همخوان با طرحواره را بیشتر به یاد می آورند. بناابراین چنین فرایندهایی باعث تقویت طرحواره می شوند.

مثل همون مثالی که زدم چون طروحواره فردیش منفی هستش وقایع منفی مثل عدم توجه رو شناسایی می کنه که همخوان با طرحوارش هم هست

مدل شناخت درمانی بر پایه مدل جورج کلی بناشده . در مدل جورج کلی فرض براین است که انسان دانشمند است، بدین معنا که انسان ها می توانند باورها یا سازه های خود را بشناسند و آنها را آزمون کنند.

مدل شناختی معاصرکه توسط بک و همکارانش گسترش یافت، تاکید ویژه ای بر علمی بودن تفکر دارد. تفکر علمی یعنی این که فرد به جای جستجوی شواهد تایید کننده باور خود، به دنبال ابطال یا عدم تایید باورش باشد.

افراد افسرده ممکن است به طور انتخابی به اطلاعاتی توجه کنند که با حالت مننفی افسردگی آنها همخوان است و از طرفی شواهد رد کننده باورهایشان را نادیده بگیردند. مدل شناختی به دنبال بررسی هر دوی این شواهد است.

نقش الیس و همکارانش در این موضوع انکار ناپذیر است.

نظریه الیس تاکید بر آسیب پذیری های شناختی رایج دارد و رویکرد کلی تری درباره آسیب شناسی روانی ارائه می دهد.

ما می خواهیم به این موضوع بپردازیم که درمانگران چطور می توانند با روش های مختلف به مراحعان کمک کنند تا افکار خود را بشناسند و آنها را ارزیابی کنند.

هدف اصلی این است که به مراجعان کمک کنیم به جای بیان هیجا نهای خود، الگوهای فکری شان را بشناسند و مشکل خود را در قالب رویکرد شناختی درک کنند.

گرینبرگ و سافران نشان دادند که ابراز هیجانی و اتحاد درمانی می تواند به مراجعان کمک کند تا از هیجانهایشان به عنوان منبع اطلاعاتی درباره نیازهای ارضاء نشده شان استفاده کنند.

طرح واره ها توسط حالت های هیجانی شدید فعال می شوند و به مراجع در تمایز انواع هیجانها کمک می کند

طرح واره های هیجانی درباره نیازهای ارضا نشده اطلاعات مفیدی درباره شناختواره ها فراهم می کنند و بخش مهمی از روشهای تغییر این افکار و احساس ها به شمار می روند.

در این نوشته به تکنیک های کلاسیک شناخت درمانی پرداخته می شود.

شناخت درمانی براین مفروضه بنیادین استوار است که تفسیر افراد از یک واقعه تعیین کننده چگونگی احساس و رفتار آنهاست. درواقع بسیاری از افراد تعجب میکنند وقتی که می فهمند احساسهای آنها نتیجه ی چگونگی تفکر آنها درباره یک واقعه است و اینکه با تغییر تفسیرهایشان از آن واقعه می توانند به احساسهای متفاوتی دست یابند.

افراد به این دلیل که فکرشان غیر منطقی است به دنبال درمان نیستند بلکه دلیل اصلی مراجعه آنها احساسها، رفتار و روابط مشکل آفرینشان است.

دو مسئله قابل توجه، این است که

۱- افکار و احساسها پدیده های متفاوتی هستند

۲- افکار، احساسها (و رفتار) را بوجود می آورند.

احساس ها: تجارب درونی هیجان ها هستند مثل احساس اضطراب، خشم ترس افسردگی بی تفاوتی و …

ما در فرایند درمان با احساس ها چالش نمی کنیم. ما احساس ها را زیر سوال نمی بریم، بلکه افکاری را که باعث این احساس ها شده اند به چالش می کشیم.